شعر عید نوروزی – حسن مصطفایی دهنوی
« عید نوروزی »
عید نوروزی که آید ، نوبت دلشادی است
هر گُل و سرو و چمن را ،زینت نوزادی است
عید نوروزی در ایران ، از قدیم آمد پدید
ملت ایران در این نوروز ،غرق شادی است
عید جمشیدی که آثارش بُوَد از جام جم
حکمت حق می نمایـد ، نیّتـش آبادی است
نیت جمشید جم را ، هر که بشناسد نکوست
حکمت حق را شناسد ، در ره عُبادی است
عید جمشیدی که آید ، خانه ها زیبا کنند
رسم هر زیبایی و پاکی بُوَد2 ، زُهادی است
ملت ایران ، بر این نـوروز دارنـد اعتقاد
چون که گلها روید و از جانب حق دادی است
حکمت جمشید و جامش، هرکسی نشناخت است
فکر کوتاهش بُوَد ، در جاده ی الحادی3 است
عید نوروزی بیـارد نوبهـار حُسـن گُل
نو عروس حُسن گُل،در حجله ی دامادی است
نوبهـار آمـد بـبینید حکمت پروردگار
هرکس این حکمت نبیند،فطرتش جلادی است
بار دیگر سبز گردد ، دشت و صحرا و چمن
هرگل و هر شاخه و هر بوته ی شمشادی است
گر مصمم نیستی بر حق ،زِ حکمت راست گو
این تحوّل چیست در عالم ،خدا بنهادی است
وادی مُلک سلیمان ، حکمتش بود از نگین
جام جم درملک ایران،حکمتش زین وادی است
آن فریدون ، پادشاه عادل ایران کجاست
فر4 جمشیدی در ایران ، باعث فرشادی است
آن فریدون قدیم و جنگ و جنجال جهان
گشت معلوم از خطای دشمنان، بیدادی است
گر چه فرهاد از هنر، در ملک ایران شهره شد
دانش آموز هنر ، بهتر زِ صد فرهادی است
از برای آدمیّـت ، پنـد نیکان گوش کن
در مذاق آدمی ، چون شهد شکر دادی است
ای حسن ، تعریف جمشید جم و ایران کنی
مرحبا2 بر همتـت ، این دانشـت استادی است
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی