تلویزیون

پنج سریال متفاوت و پرطرفدار پلیسی-جنایی

همشهری شش و هفت – محمد صادق شایسته: از ابتدای هزاره سوم تحول عمیقی در صنعت سریال‌سازی‌ به‌وجود آمد و اهمیت و تأثیرگذاری این صنعت روزبه‌روز بیشتر شد. به اندازه‌ای که امروز بسیاری از مهم‌ترین چهره‌های سینمایی جهان که تا پیش از این جسته گریخته و با احتیاط وارد دنیای سریال‌سازی‌ می‌شدند حالا به راحتی و فراغ بال و بدون واهمه به‌عنوان خالق، تهیه کننده، بازیگر یا کارگردان به سریال‌سازی‌ مشغول می‌شوند. ضمن اینکه این تحول، نقش چشمگیری در بالاتر رفتن کیفیت و البته تنوع محصولات تلویزیونی داشته و سریال‌هایی که امروز در سراسر دنیا ساخته می‌شوند گاهی حتی هم‌ردیف بهترین آثار سینمایی در ژانرهای مختلف قرار می‌گیرند و آثار ماندگاری می‌شوند که تا سال‌ها مخاطبین نسل‌های جدید می‌توانند به دیدن آنها بنشینند بدون اینکه احساس کند داستان یا موضوع‌شان کهنه شده است.

 

در بین ژانرهای سینمایی آثار پلیسی-معمایی- جنایی همیشه از محبوبیت بالایی برخوردار بوده‌اند و طرفداران پر و پاقرصی در سراسر جهان داشته‌اند. صنعت سریال‌سازی‌ هم از این قاعده مستثنا نیست و سال به سال سریال‌هایی که با این محوریت ساخته شده‌اند از نظر کیفیت و کمیت پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای داشته‌اند و مخاطبان آنها مدام در حال افزایش هستند. البته هنوز هم تعداد سریال‌هایی که فرامرزی باشند و مخاطبان سراسر جهان با آن ارتباط برقرار کنند چندان زیاد نیست.سریال‌هایی که فراتر از داستان‌های جنایی- پلیسی معمولی ساخته شوند و کیفیت ساختاری و موضوعی آنها بالاتر از استانداردهای معمول آثار تلویزیونی باشد.

 

در سال‌های اخیر نمونه‌های موفق در این زمینه آنهایی بوده‌اند که علاوه بر داشتن موضوعی جذاب و داستانی پرکشش، شخصیت‌های ماندگاری هم خلق کرده‌اند. به تازگی پخش سومین فصل از سریال محبوب و پرطرفدار «فارگو» تمام شده‌ است؛ سریالی که یکی از بهترین‌ها در ژانر پلیسی-جنایی است و هر فصل آن پر از شخصیت‌های درجه یک و کمتر دیده شده است.

 

فصل سوم «فارگو» همانند دو فصل قبلی‌اش توانسته اقبال بالای منتقدان و مخاطبان را به‌دست آورد. به بهانه اتمام این سریال به سراغ معرفی پنج سریال متفاوت و پرطرفدار پلیسی-جنایی تولید شده در سال‌های اخیر رفته‌ایم‌؛ سریال‌هایی که شخصیت‌های اصلی آن پلیس‌ها و کارآگاهانی هستند که نمونه‌های مشابه آنها را کمتر دیده‌اید و این شخصیت‌های متفاوت و جذاب لذت تماشای این سریال‌ها را چندین برابر کرده است.

شرلوک (Sherlock)

تا قبل از سال 2010 کمتر کسی تصور می‌کرد روزی برسد که بازیگری بتواند در ایفای نقش «شرلوک هلمز» به گرد پای جرمی برت افسانه‌ای برسد‌ اما بندیکت کامبربچ با بازی در سریال «شرلوک» به یک غافلگیری تمام عیار برای طرفداران این شخصیت ماندگار آثار آرتور کونان دویل تبدیل شد. یک شرلوک هلمز مدرن، بانمک، اعصاب خرد کن و بسیار ریزبین و تیزهوش که گاهی تیزهوشی‌اش به اغراق‌های دوست داشتنی هم کشیده می‌شود. بدون شک طی سال‌های اخیر سریال «شرلوک» مهم‌ترین و پرمخاطب‌ترین سریال شبکه BBC One بوده است.

 

سریالی که در آن کامبربچ در نقش شرلوک هلمز و مارتین فریمن در نقش دکتر جان واتسن به ایفای نقش پرداخته‌اند‌ و جذابیت اصلی اینجاست که هر دو شخصیت هیچ شباهتی با نمونه‌های گذشته خود ندارند. مارک گاتیس و استیون موفات که پیش از این در یکی از مطرح‌ترین سریال‌های تاریخ تلویزیون انگلستان یعنی «دکتر هو» به‌عنوان نویسنده همکاری کرده‌اند یک روز سر لوکیشن این سریال از علاقه مشترک‌شان به شخصیت شرلوک هلمز صحبت می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند وقت آن رسیده شده که اقتباس مدرن از این شخصیت دوست داشتنی به تصویر کشیده شود.

 

جنایت‌های بزرگ در قاب کوچک

 

 

شخصیتی که در دنیای امروز زندگی می‌کند، به استفاده از ابزارآلات مدرن تسلط دارد، در شبکه‌های اجتماعی فعال است و حتی دکتر واتسن را زمانی پیدا می‌کند که از جنگ افغانستان بازگشته و یک پایش می‌لنگد و یک دکتر واتسن با نمک و جذاب که به جای استفاده از دفترچه یادداشت برای ثبت خاطراتش، از وبلاگ استفاده می‌کند. شرلوک هلمز مدرن باید یک دیوانه باهوش با چهره‌ای کاریزماتیک می‌بود و آنها پس از دیدن بازی کوتاه کامبربچ در فیلم «تاوان» به این نتیجه رسیدند که این بازیگر سرشناس تئاتر همان شرلوک هلمزی است که به‌دنبالش بودند؛ انتخابی که صد‌ در‌صد درست و بجا بود.

 

نخستین فصل سریال در سه اپیزود 90 دقیقه‌ای سال 2010 ساخته و پخش شد که مخاطبان در سراسر دنیا استقبال کم نظیری از آن کردند تا چراغ سبز تولید فصل‌های بعدی خیلی سریع روشن شود. تا امروز و در سال‌های 2012، 2014و 2017سه فصل دیگر دیگر از این سریال ساخته شده که هر کدام سه اپیزود دارند و ساخت فصل پنجم سریال هم قرار است به‌زودی آغاز شود. این وسط یک قسمت هیجان‌انگیز و غافلگیر‌کننده به نام «عروس نفرت‌انگیز» هم ویژه کریسمس 2016 ساخته شد که هلمز و دکتر واتسن در آن برای نخستین و آخرین بار به گذشته سفر می‌کنند.

 سریال شرلوک علاوه بر مدرن شدن یک ویژگی ممتاز دیگر هم دارد. این سریال از ارائه هرگونه خرق عادت و روش‌های عجیب و غریب کارآگاهی برای جلو بردن داستان هایش ابایی ندارد و این ویژگی، سریال را بسیار غافلگیر‌کننده و جذاب کرده است. ضمن اینکه سازندگان سریال کاملا به داستان‌های اصلی شرلوک هلمز وفادار بوده و فقط اقتباس‌هایی مدرن از آن انجام داده‌اند. این وفاداری به اندازه‌ای است که حتی شخصیت‌های اصلی که نقشی اساسی در داستان‌ها دارند به شکل هوشمندانه‌ای مدرن و امروزی شده‌اند. هر اپیزود سریال داستان مخصوص به‌خود را دارد و در کنار آن یک داستان اصلی هم برای هر فصل طراحی شده که آرام آرام و در حاشیه هر پرونده به آن پرداخته می‌شود. «شرلوک» یکی از موفق‌ترین، پرمخاطب‌ترین و پرجایزه‌ترین سریال‌های چند سال اخیر تلویزیون انگلستان بوده است.

 

برودچرچ (Broadchurch)

کریس چینبال یکی از نویسندگان نه چندان مطرح تلویزیونی انگلستان تصمیم جدی گرفت که پس از شکست در پروژه تلویزیونی «کملوت» که حسابی او را افسرده و مریض کرده بود یک بازگشت درست و حسابی به صنعت سریال‌سازی‌ داشته باشد. نتیجه این امر شد سریال «برودچرچ» که نخستین فصل آن در سال 2013 از شبکه ITV روی آنتن رفت و بلافاصله تبدیل به پرمخاطب‌ترین سریال تلویزیونی انگلستان شد. ماجرا در ظاهر بسیار ساده است، در شهری کوچک به نام «برودچرچ» همه‌‌چیز در امن و امان است. خلاف خاصی آنجا صورت نمی‌گیرد جز خرده دزدی و معدود دعواهای خیابانی.

 

جنایت‌های بزرگ در قاب کوچک

 

 

در این شهر تقریبا همه یکدیگر را می‌شناسند و روابط صاف و شفافی بین اهالی شهر برقرار است‌ اما یک روز صبح با پیدا شدن جسد پسری به نام «دنی لتمیر» همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد. اداره پلیس برودچرچ کارآگاه آلک هاردی(دیوید تاننت) را از لندن به‌عنوان مأمور رسیدگی به پرونده تعیین می‌کند. کارآگاه الی میلر(اولیویا کلمن) هم در این راه او را همراهی می‌کند. الی که مدتی برای زایمان مرخصی گرفته پس از بازگشت به محل کار و درحالی‌که انتظار داشت با توجه به سابقه‌اش همه کاره اداره پلیس شود، ناگهان خود را زیر دست آلک هاردی می‌بیند. کارآگاهی کم حرف، بد عنق و عاری از هرگونه صمیمیتی که هیچ شباهتی با آدم‌های شهر «برودچرچ» ندارد و برخلاف الی که حس همذات پنداری قوی دارد، بدون هیچ‌گونه رحم و انعطافی با اهالی شهر تنها به‌دنبال پیدا کردن قاتل است.

شاید مهم‌ترین ویژگی سریال «برودچرچ» که آن را تبدیل به سریالی عمیق، تامل برانگیز و تکان‌دهنده کرده تلاش خالق اثر برای کشیدن خط بطلان بر هرگونه قضاوت از پیش تعیین درباره انسان‌هاست. با تکیه بر همین اصل شخصیت‌ها عموما از کلیتی مشخص شده برخوردارند ولی انگار ناگفته‌های غافلگیرکننده‌ای دارند و تنها زمانی که تحت فشار قرار بگیرند آنها را بروز می‌دهند. همه آدم‌های داستان «برودچرچ» یک نقطه کور و تاریک دارند؛ یکی از همان نقاطی که همه دارند و بهتر است بی‌آن که زمانی صدایش درآید با خود به آن دنیا ببرند‌ اما در این سریال از بد حادثه با اتفاق غیرمنتظره‌ای آن نقاط کور ناگهان دیده می‌شوند و بعد هم: «بنگ» همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد و ذهنیت‌ها از هم می‌پاشد.

 

دیگر کسی به چشم سابق به شخص نگاه نمی‌کند و هر آدمی بهترین گزینه برای متهم شدن است. بازی‌های سریال کم نقص و تماشایی است، خصوصا بازی دیوید تاننت و الیویا کولمن. تا به حال سه فصل هشت قسمتی از این سریال ساخته شده که داستان دو فصل در ارتباط با هم است و فصل سوم، که در دست ساخت است، سرآغاز داستان جدیدی است که البته چندان بی‌ربط به دو فصل قبلی هم نیست.

 

فارگو (Fargo)

در سال 1996جوئل و اتان کوئن یکی از مهم‌ترین شاهکارهای معاصر تاریخ سینما یعنی کمدی-سیاه «فارگو» را ساختند. فیلمی که خیلی زود به جدول مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما اضافه شد و از کن تا اسکار جایزه درو کرد. حدود دو دهه بعد یعنی در سال 2014 نوآ هارلی نویسنده و تهیه کننده نه‌چندان سرشناس تلویزیونی تصمیم گرفت به سبک و سیاق فیلم «فارگو» سریالی به همین نام کارگردانی کند و برادران کوئن هم تصمیم گرفتند تهیه ‌کننده نخستین فصل آن باشند. نتیجه؟ هارلی یک شبه ره صد ساله پیمود. تا امروز سه فصل از این سریال ساخته شده و فصل سوم هم‌اکنون در حال پخش است. هر سه فصل این سریال با استقبال بسیار خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شده و جوایز متعددی ازجمله امی و گلدن گلوب به‌دست آورده است.

 

جنایت‌های بزرگ در قاب کوچک

 

از مهم‌ترین ویژگی‌های «فارگو» این است که هر فصل پرونده جدایی را دنبال می‌کند و شخصیت‌ها جز در یکی دو مورد کاملا متفاوتند و داستان‌ها نیز هیچ شباهتی با هم ندارند. هر سه سری سریال در شهرهای مختلف ایالت مینه‌سوتا روایت می‌شود. هر فصل با یک قتل اتفاقی آغاز می‌شود، یک آدم عادی در یک موقعیت اشتباهی فردی را به قتل می‌رساند و پس از آن اتفاقات زنجیروار آغاز می‌شود و کار به بحران‌های اساسی کشیده می‌شود. در فصل اول وقایع سال 2006 می‌گذرد. لستر نیگارد(مارتین فریمن) که یک مأمور بیمه ساده است زن پرتوقع و همیشه روی اعصابش را اشتباهی به قتل می‌رساند و پس از مواجه شدن با یک قاتل حرفه‌ای به نام لورن مالوو (بیلی باب تورنتون) و گفتن یک جمله اشتباه، زندگی‌اش دستخوش تغییری اساسی می‌شود.

 

مالی سولورسون(آلیسون تولمن) ماموری است که در این فصل به‌دنبال پرونده این قتل و البته قتل‌های پس از آن می‌رود. در فصل دوم که اتفاقاتش سال 1979 روایت می‌شود پگی بلومکوییست (کریستین دانست) زن بلندپرواز قصاب شهر به اشتباه پسر کوچک و احمق یک خانواده گنگستر را به قتل می‌رساند و باعث سو‌ءتفاهم بزرگی می‌شود که نتایج فاجعه‌باری به همراه دارد، این بار لو سولورسون (پاتریک ویلسون) پلیسی است که به‌دنبال حل پرونده می‌رود.

 

در فصل سوم نیز که اتفاقاتش در سال 1988 رخ می‌دهد، برادران دوقلوی استاسی، ری و امیت (هر دو با بازی اوان مک گرگور) دو مسیر متفاوت در زندگی را پیش گرفته‌اند. ری با وسوسه همسر آینده‌اش تصمیم می‌گیرد یکی از مهم‌ترین دارایی‌های برادرش را بدزدد‌ اما در فعل و انفعالی غافلگیرکننده پدرخوانده افسر پلیسی به نام نیکی سوانگو (ماری الیزابت وینستید) که هم نام برادران استاسی است کشته می‌شود و نیکی تصمیم می‌گیرد هرطور شده قاتل را پیدا کند. در هر فصل سریال فارگو چند داستان موازی با هم پیش برده می‌شود که در نهایت یک نتیجه مشترک دارد. «فارگو» پر از جزئیات است و کمدی سیاه و جذابی دارد که اگر نبود سریال بسیار تلخ و گزنده‌ای می‌شد. فیلمبرداری‌اش عالی است و البته همه بازی‌ها درخشان. ضمنا گول این جمله اول هر قسمت سریال را که نوشته:«این داستان واقعی است.» نخورید، این هم یک ترفند کمدی جذاب است که از فیلم برادران کوئن به ارث رسیده است. هر فصل این سریال 10 قسمت است. فصل اول «فارگو» سال 2014، فصل دوم 2015 و فصل سوم سال 2017 روی آنتن شبکه FX رفته‌اند.

 

سیگنال (Signal)

بدون شک «سیگنال» یکی از بهترین و پیچیده‌ترین سریال‌های پلیسی-جنایی سال‌های اخیر و از بهترین محصولات تلویزیونی کشور کره‌جنوبی است. سریالی که با فیلمنامه کیم ایون هی و به کارگردانی کیم وون سئوک در سال 2016در قالب  16 قسمت یک ساعته از شبکهtvN کره پخش شد و بلافاصله مورد توجه بسیاری از شبکه‌های تلویزیونی سراسر جهان قرار گرفت. «سینگال» یک سریال پلیسی پیچیده و با جزئیات است که شرط اصلی لذت بردن از آن قبول یک ویژگی خاص و متفاوت است. در این سریال یک کارآگاه خرده پا و جوان و یک افسر پلیس باتجربه در دو مقطع زمانی مختلف از طریق یک بیسیم خاص با هم ارتباط برقرار می‌کنند و این ارتباط در ابتدا بی‌معنی و مضحک در طول داستان به مهم‌ترین دلیل جذابیت داستان تبدیل می‌شود. اگر بتوانید این پرش زمانی را باور کنید آن وقت سیگنال به‌عنوان یک سریال جذاب پلیسی جنایی شما را با خود تا انتهای داستان می‌کشاند.

 

جنایت‌های بزرگ در قاب کوچک

 

شخصیت اصلی این سریال افسر جوان و بسیار باهوشی به نام پارک هائه یانگ(لی جه هون) است که از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار است و به شکل حیرت‌آوری می‌تواند با در کنار هم قرار دادن جزئیات مسائل مختلف را حل و فصل کند‌ اما او به‌دلیل اینکه پلیس کره را فاسد می‌داند خارج از محدوده فعالیت‌های پلیس کار می‌کند و بیشتر به‌عنوان یک کارآگاه خرده پا حل معماها و افشاگری درباره رازهای زندگی خصوصی سلبیریتی‌ها را در دستور کار خود قرار داده و خوراک مناسب به نشریات زرد می‌دهد. زندگی پارک از همین راه در حال گذشتن است که ناگهان یک شب با بیسیمی قدیمی و عجیب مواجه می‌شود؛ بیسیمی که یک افسر پلیس دیگر به نام لی جائه هان(چو جین وون) در آن طرف با صدا زدن نام پارک از او کمک می‌خواهد.

 

در همین حین او با چاسوهیون(کیم هیه سو) که یک کارآگاه زن خبره، بی‌اعصاب و البته سالم است و چندان هم به پارک اعتماد ندارد آشنا می‌شود. تماس‌های بیسیمی لی جائه با پارک چند شب یک‌بار راس ساعت 23:23دقیقه شب و تنها به‌مدت یک دقیقه برقرار می‌شود. در این ارتباط که ابتدا برای هر دو طرف گنگ و باور نکردنی است، اطلاعات مهمی از پرونده‌های قتل حل نشده به هم می‌دهند که در نتیجه آن، پارک یک شبه تبدیل به متخصص پرونده‌های حل شده پلیسی کره می‌شود.

 

البته شهرت پارک چندان به نفع او نیست؛ چرا که او مجبور است همزمان با حل پرونده‌ها حواسش به توطئه‌های پلیس‌های فاسدی باشد که بنا به دلایلی چندان تمایلی برای حل پرونده‌های مجهول ندارند که البته در این راه چا سو هیون کمک فراوانی به او می‌کند.پارک در سال 2016 است اما لی جائه مدام بین سال‌های 1989 تا 2002 در حال رفت‌وآمد است.

 

پس از مدتی پارک متوجه می‌شود که لی جائه در سال 2002 ناگهان ناپدید شده و از آن موقع تا امروز از او خبری نیست. کمی بعدتر هم او به نکته جالب دیگری پی می‌برد و آن اینکه چا سو هیون در دوران جوانی به افسر مافوقش که همان لی جائه بوده علاقه‌مند بوده و حتی قصد ازدواج با هم را داشته‌اند‌ اما از سال 2002 که لی جائه ناگهان ناپدید می‌شود زندگی چا سو هیون نابود می‌شود و با وجود گذشت 14 سال او هنوز هم در پی پیدا کردن لی جائه است. همانطور که اشاره شد این سریال پر از جزئیات است.

 

داستان در هر قسمت مدام بین زمان حال و گذشته در حال رفت و برگشت است. تک تک اتفاقات نقش مستقیمی در سرنوشت هر سه شخصیت ماجرا دارد و مخاطب از میانه‌های داستان متوجه می‌شود که زندگی این سه نفر به شکل قو جذابی به هم مرتبط است و هر اتفاقی که در دو زمان گذشته و حال رخ می‌دهد بر کوچک‌ترین بخش زندگی آنها تأثیر دارد. خلاصه اگر حوصله دیدن یک سریال پلیسی پر هیجان، جذاب ولی بسیار پیچیده را دارید «سینگال» یکی از بهترین انتخاب‌های ممکن است.

 

کارآگاه حقیقی (True Detective)

هر چند متیو مک کانهی به واسطه بازی کم نقص‌اش در «باشگاه خریداران دالاس» جایزه اسکار برد و یک نقش به یاد ماندنی از خودش به یادگار گذاشت‌ اما اگر قرار باشد یک نقش او تا ابد در تاریخ بازیگری دنیا بدرخشد بی‌تردید نقش کارآگاه «راس کول» در فصل اول «کار‌آگاه حقیقی» است. سریالی که نیک پیزولا خالق و نویسنده‌اش است و کری فوکوناگا کارگردانش. البته این سریال یک شاه نقش دیگر هم دارد و آن هم همکار کارآگاه راس کول، مأمور پلیس مارتی هارت است که وودی هارلسون هم با بازی در آن یکی از درخشان‌ترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه سینمایی‌اش را به معرض نمایش گذاشته است. راس کول و مارتی هارت از سر تقدیر به تور هم می‌خورند؛ دو آدم که در دو دنیای کاملا متفاوت به‌سرمی‌برند و هیچ شباهتی از نظر شخصیتی با هم ندارند. کول و هارت نخستین بار در سال 1995 سر پرونده یک سری قتل مشکوک در لوییزیانا همکار می‌شوند.

 

جنایت‌های بزرگ در قاب کوچک

 

 

هر دو زندگی تقریبا نا بسامانی دارند و این تنها وجه مشترک آنهاست. کول که دخترش را در دو سالگی از دست داده تلخ مزاج و ساکت است. او کارآگاهی ریز‌بین، سرد و بی‌روح و البته بسیار باهوش است و از آن طرف مارتی یک پلیس معمولی با یک زندگی عادی است که ورود کول و درگیر شدنش با آن پرونده قتل زندگی او را عوض می‌کند. تحقیقات کول و هارت در میانه راه با دخالت یکسری دست‌های قدرتمند پشت پرده که چندان تمایلی به حل پرونده این قتل‌ها ندارند، روبه‌رو می‌شود.البته اختلاف شدیدی که بین این دو نفر به‌وجود می‌آید به بن‌بست می‌خورد  اما در سال 2002 بار دیگر با اصرار کول که هیچ‌گاه تحقیقات خودش را متوقف نکرده بود مارتی هارت دوباره به پرونده اضافه می‌شود تا این پرونده پیچیده و خطرناک را به هر قیمتی شده تمام کنند. همه‌‌چیز در فصل اول «کارآگاه حقیقی» کم نقص است. بازی‌ها، فیلمنامه، دیالوگ‌ها، شخصیت‌پردازی، فیلمبرداری، گریم و…. بی‌خودی نیست که بسیاری از منتقدان این سریال را «برلیان» سریال‌های جنایی جهان می‌دانند.

 

فصل اول آنقدر با تحسین و تمجید مواجه شد که مدتی بعد خبر رسید فصل دوم آن نیز ساخته خواهد شد. فصل دوم با اینکه سریال خوش ساختی بود و بازیگران سرشناسی هم در آن بازی می‌کردند‌ اما به‌شدت زیر سایه فصل اول قرار گرفت و چندان تحویل گرفته نشد. در فصل دوم باز هم در یک پرونده قتل این بار سرنوشت کارآگاه فاسدی به نام ری ولکورو(کالین فارل) با دو افسر پلیس به نام‌های آنی بزریتز(ریچل مک آدامز) و پال وودرو(تیلور کیتچ) گره می‌خورد و در حل این پرونده هر سه نفر سرنوشت محتومی پیدا می‌کنند. چند هفته است زمزمه‌هایی مبنی بر ساخت فصل سوم این سریال به گوش می‌رسد. هر فصل «کارآگاه حقیقی» هشت قسمت است. فصل اول سال 2014 و فصل دوم سال 2015 از شبکه HBO روی آنتن رفتند.

مجله اینترنتی گلثمین آرزوی بهترینها را برای شما دارد.

لینک منبع

امتیاز شما به این مطلب
تبلیغات

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا