شعر رعنا – ناصر آکیاد
شکستگی قاب تو،
پوسیده گی من ,
گره سست مان
به هم,
پیوندی, ست
محکم.!
نگاهت,
به تکه کاغذی ثابت و رفته ای!
لبخندت,اتفاق ِ شیرینِ ثابت,
بر دیوار اتاق ِ غم بارم
متاثر,تکان می دهم سری,
به نبودنت هی،.
غبطه به زوج بودنمانْ,
در زبان ِزوج های فرد!
نامه ای به دستم رسیده!
أخیرا
حواسمْ,
پرت ِخوانش ِ عاشقانه هایش,
نمی پسندم
دغدغه ٔ نوشیدن ِنوشی تازه را,
تلفیقِ میل در
بی میلی أم را!.
آرزوهایم را,
حل می کنم،
در غم فراقت,
تمام ِ ناتمامم
جرعه جرعه می نوشمت،
روزگاری اگر,
بوی کهنگی گرفت قاب نگاهت,
ببخش….
طمع ِاشتهای کورم را!
آدمی ممکن الخطاست ,
در هر ادعا.
برای رفتن از بَرَت,
دلایلی…
ثانیه به ثانیه,
می آیند….
آغاز گردیده,
سمپاشی ذهنم ,!
چه بی کفایت و أثر
مریضم کرده اند,رعنا !
پیکره ام,ساعتها،
غرق، بر نگاه ِثابتتْ
مرّددْثابت است.
سنگینِ نگاهت،
تکانم نمی دهد !
و نمی جنبم,
بس ریشه دوانده ای در من.!
چگونه از پس ِ رفتنت,
مانده ام ؟
چگونه میتوان
به انکار ِ رفتنْ ,ماند؟
و در ،اصرار ِ ماندنْ ,رفت!
این ْ من ِحیران.
شورِ اشک سیلم ,
از هجرِ یار….
با
شوری نو,
از یک وصلِ بیمار…!
آمیخته وجاری ست
درتناقضی آشکار
انگار می لنگد…!
یکجای کار !
غمت را ازدلم می شوید,
بارانی که,اسیدی ست.!
کلماتم،
دم به دم جابجا می شوند.
تا,
تکانی بخوری ،
یا,
تکانم بدهی
نهیب می دهم،
یکجا بنشینند !,
عادت ندارند٫
مجاب نمی شوند,
مجابم نمی کنند.
برگرد،رعنا.
برگرد،معنا.
خسته ام,
کجایی……؟
ناصرآکیاد (سد برات دیوز)
سلام خیلی عالی بود. سربلندباشی