شعر و ترانهنوشته های حامد نوروزی

شعر سحر و جادو – حامد نوروزی

یکی آمد ندایی بر سرم زد
بنا بر سحر وجادو حاجت زد
کنون در حال رفتن پام لنگ است
مگو ای دلربایم وقت تنگ است
چگونه از کنارت رخت بندم
به صحرا و بیابان دل بندم
بیا یارا کنارم باش
صفای راه و جانم باش
مگو دیر است و وقتش نیست
که اینک سرد و سوزان است
برو حامد جدایی عالمی دارد
که عشق او مصیبت های بی شمار دارد

امتیاز شما به این مطلب
تبلیغات

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا