شعر صد جفا – حسن مصطفایی دهنوی
« صد جفا »
خداوندا ، تویـی بیداد3 پرور
زِ خلقت،صد جفا شد بر پیمبر(ص)
پیمبر (ص) را زِ خلقت برگزینی
زِ خلقت می گذاری اش در آزر4
پیمبر(ص) را بـترسانی زِ امرت
ولی خلقت نـمی ترسند سراسر
خداوندا تویـی دانای هـر راز
چه رازی هست در خلق و پیمبر
مگر این رأی خلقت را ندانـی
چرا سر پیچن از این رأی داور
پیمبر(ص) را شنیدی بارها گفت:
امان از دست این بوجهل ابتر1
اگر با خلق خود ، یکسان تو بودی
به یکسان بودن آن بوجهل و بوذر2
خدایا من کدامین بنده ی توم
که از خلق تو می باشم در آزر3
چرا خلق تو با من ، کینه جویند
چرا اینها نـمی ترسند ، زِ داور
خدایا این چه وضع حکمرانی است
چرا خضرس(ع) به خدمت بر سکندر4
عجب دانایـی از افکار خَلقـت
از این خلقـت ، دو تا نَبْود5 برابر
اگر خلقـت نـمی ترسیدن از تو
شکایت داشتنـد از تو سراسر
من از ترس تو بُد6 دیگر نگفتم
دورنگیهای کارَت تا به آخر
از ایندم کار ما یک رنگتـر کن
دو رنگی نیست ، لایق بهر داور
دورنگیهای خلقت را حسن دید
نه زین در چاره اش جُست ونه زآن در
***
3- ظلم و ستم 4- مخفف آزار
1- مقطوع – ناقص 2- ابوالجهل – ابوذر 3- آزار 4-حضرت خضر به آب حیات رسید و اسکندر در ظلمات گم شد 5- نباشد 6- بود