شعر آفت انسانی – حسن مصطفایی دهنوی
« آفت انسانی »
کار زشت هر بشر را بنگری دیوانگی است
اینچنین دیوانگی ها ، از قدیم خانگی است
عقل انسانی به ما هـر کار را دستور داد
لیکن این دستور اندر دانش انسانگی است
آفت هـر خرمنی را می توان از خود شمرد
آفت انسانی از آن خرمن نفسانگی است
شوق بلبل سوی گُل،از مهر با اُلفـت1 بُوَد
نفس سرکش، بی تحمّل سوی گل مستانگی است
ما که بـر مبنای کار این جهان،پـی برده ایم
در جهان کار نکو از دانش رندانگی است
ای برادر، کینه و کِـبر2 و دغلکاری بد است
علم و دانش، راه و رسم آدم فرزانگی است
گر زِ علم و معرفت ، جانا تو یکرنگی کنی
کار نیکوی تو باشد ، از ره مردانگی است
هر کسی در این جهان در بُعد بد کاری بُوَد
بُعد بد کاری بدس،در کار آن شیطانگی است
گر کسی بر پیکر نا محرمـی دستی بِـبُرد
آن سزای پیکرش در آخرت عریانگی است
ای پسر ، دست درازت را به نامحرم مزن
دست نامحرم بر آن مستوجب صد پارگی است
خار و گُل گر با همند ،از شاخه می باشن بهم
شاخه گر نامحرم است،آن هر دو را آوارگی است
چاره ی هر کار ما یاران ،ره یکرنگی است
هر دو رنگی و دغل،اسباب هر بیچارگی است
فاش میگویم به مردم،در دو رنگی جنگی است
جنگ از بهر دورنگی،آخرش خونخوارگی است
کار با دین و دیانت ، گر کنی نیکوتر است
تا که دینداران بـبیناً باعث بسیارگی است
آن خداوندِ غفور و قادر و دانای ما
کار نیکویش مداوم ،از ره غفّارگی3 است
ای حسن کار نکو کن، تا قبول حق شود
کار نیکو در پناه لطف آن ستّارگی4 است
***
1- دوستی 2- غرور 3- بخشندگی 4- پرده پوش ( خداوند)