شعر دست دعا – حسن مصطفایی دهنوی
« دست دعا »
ای دل چو زنده ای ، به جهان همتی بیار
کی با تو سازگار شود ، چرخ کج مدار
جانا تو رأی و همت نیکان، بجو به خود
با رأی نیک ، همت نیکان بـزن بکار
دشمن زِ ابلهی1 ، به هنـر مدعـی شود
گر لایق است ، تخم محبت بر او بکار
دانشـوران عالم بگذشته گفته انـد
گُل را تحمّلی بُوَدش بر جفای خار
ای جان من زِ طعنه ی2 بدگوی بد شعار
دست از هنر مدار، بِـبر دست خود بکار
بدگو چو طعنه ات بزند ، خجل3 مشو
از کار و دانش و هنرت ، دست بر مدار
افتادگان وادی غـم را ، دلیل4 شو
چون نوح(ع) قوم خود،تو زِ طوفان ببر کنار
نیرنگ روزگار نـشاید نشان نـمود
بوده است روزگار زِ اول بر این مدار
ای نو رسیده بر سر دولت به هوش باش
مغرور این مشو ، که نـماند به یک قرار
لطف خدای را ،نـتوان کس کند شمار
دست دعا حسن ، تو به درگاه او بدار
٭٭٭
1- نادانی 2- عیب جویی – سرزنش 3- شرمنده 4- راهنما -رهبر