قهرمان کُشی در سریال های محبوب (1)
با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از تلویزیون همراه باشید :
هفته نامه چلچراغ – مریم عربی: موسیقی دلهرهآوری روی تصویری مخوف و دلگیر پخش میشود که از یک اتفاق بد خبر میدهد. ناگهان ضدقهرمان سریال تلویزیونی با پتک میافتد به جان سر و صورت قهرمان اصلی. آنقدر با خشونت ضربه میزند که سر و صورت قهرمان دوستداشتنی به کلی متلاشی میشود. هنوز نفسمان در سینه حبس مانده و بدنمان نای تکان خوردن ندارد که ضربه بعدی، یک شخصیت دوستداشتنی دیگر را نشانه میگیرد؛ ضربه پشت ضربه؛ آنقدر که تقریبا هیچ چیز از شخصیت محبوبمان باقی نمیماند.
بازی تاج و تخت و جریانسازی به سبک اصغر فرهادی!
تقریبا میتوان گفت که بازی تاج و تخت اولین سریالی بود که تلاش کرد با محتمل نشان دادن مرگ قهرمانانش، بیننده را هیجانزده و غافلگیر کند. تماشای هر لحظه از این سریال، با استرس مواجهه با صحنه مرگ دلخراش یکی از قهرمانان اصلی همراه است. حتی ضدقهرمانهای منفور سریال هم آسانتر از آنچه هر بینندهای تصور کند، از عرصه روزگار محو میشوند و شخصیتی جدید، جای آنها را پر میکند. تنها در فصل به نمایش درآمده در سال 2015-2016، حدود 8 نفر از بازیگران اصلی سریال حذف شدند؛ البته خوشبختانه نویسندگان این مجموعه به بازگشت قهرمان محبوب و درگذشته “بازی تاج و تخت” جان اسنوی مشهور، رضایت دادند تا حداقل در این مورد خاص و حساس، دل بینندگانشان را به دست آورده باشند.
جورج آر. آر. مارتین نویسنده کتاب پرطرفدار “بازی تاج و تخت” چنان داستان جذابی را بر مبنای مرگ قهرمانان خلق کرده که همه را به فکر الگوبرداری از این تکنیک بیرحمانه انداخته است. “بازی تاج و تخت” برای نویسندگان و کارگردانان سریالهای آمریکایی به نوعی حکم فیلمهای اصغر فرهادی را برای فیلمسازان ایرانی دارد. این سریالِ جریانساز، یکتنه الگوهای جذب مخاطب و حفظ او را در طی چند فصل و چند سال جابهجا کرده و روشی بیرحمانه را برای غافلگیر کردن مخاطبان به برنامهسازان تلویزیونی یاد داده است؛ روشی که شاید در ظاهر به مذاق اکثر بینندهها خوش نیاید و اعتراض آنها را در پی داشته باشد، اما هیجان داستانپردازی را به شکل بیسابقهای بالا میبرد و بیننده را ناخودآگاه پای سریال میخکوب میکند.
استرین و مرگ دلخراش به دست زامبیهای مدرن
دو سه سالی است که یک سریال تخیلی به نام “استرین” با زامبیهای مدرن و جهش ژنتیکی یافته خود بینندگان سریالهای تلویزیونی آمریکایی را سر کار گذاشته است. زامبیهای این سریال برخلاف زامبیهای کلاسیک بیدست و پا و بیعقل نیستند؛ ذهن و فکرشان توسط یک عقل کلِ واحد هدایت و برنامهریزی میشود و با اژدهاهای مارگونهای که در مواقع لزوم به مخوفترین شکل ممکن از دهانشان بیرون میزند و قربانی بختبرگشته را در چند متری هدف میگیرد، شکستناپذیر و نامیرا به نظر میرسند.
مردگان متحرک و حظ وافر مرگهای دستهجمعی
سریال آخرالزمانی واکینگ دد که در فصلهای ابتدایی پخش، از آوازه و اعتبار فرانک دارابانت مشهور در جایگاه کارگردان بهره میبرد، از همان اول تکلیفش را با بیننده روشن کرد و نشان داد در این آشفتهبازار پر از مرده متحرک، جان هیچ قهرمانی در امان نیست. تماشای این سریال از همان فصلهای اول و دوم با حذف شخصیتهای اصلی قصه همراه بود. معلوم نبود نویسندگان این سریال چه خصومتی با کاراکترهای زن داستان دارند که آنها را یکی بعد از دیگری به دلخراشترین شکل ممکن حذف میکنند. تیر خلاص برای بینندگان این سریال، حذف شخصیت زن اصلی سریال بود که تا زمان حضورش همه داستان حول او و رفتار پیچیده و مرموزش میگذشت و بدون او ادامه سریال عملا غیرممکن به نظر میرسید.
یکی از شخصیتهایی که در فصل جدید این سریال حذف شد، در فصل قبلی هم یک بار تا پای مرگ پیش رفته و برگشته بود. در واقع تماشاگر تا چند قسمت خیال میکرد این کاراکتر هم حذف شده، اما در کمال ناباوری میفهمید که صحنه مرگ در واقع تقلبی بوده و میتواند به حضور این شخصیت تا پایان کار امیدوار باشد. با این حال این زخم کهنه همچنان سرباز بود و خشونت عریان اپیزود اول فصل جدید سریال بر آن نمک میپاشید. برخلاف صحنه مرگ قلابی که در نهایت شکوه و اقتدار و پرسوز و گداز طراحی شده بود، طراحی صحنه مرگ واقعی، بدون حفظ شان و وقار این کاراکتر محبوب انجام شد. در مرگ قبلی یک زیبایی تاریک و زخمخورده وجود داشت؛ حسی شاعرانه درباره فقدان. مرگ واقعی اما بیش از آنکه ترحمبرانگیز باشد، چندشآور و تهوعبرانگیز بود. واکینگ ددِ فعلی حالا دیگر بیشتر از آنکه لایق عنوان “سریال تلویزیونی” با مخاطب عام باشد، از نگاه اغلب منتقدان یک اسلشر بیمارگونه است که انگار فقط آمده تا میل به شکنجه را در سادیستها و مازوخیستها ارضا کند.
بدعتگذاری به سبک “ارتش سری”
اگر فکر کنیم که حذف کاراکترهای محبوب از سریالهای تلویزیونی پرطرفدار یک رویکرد کاملا نوآورانه است که پیش از این سابقه نداشته، سخت در اشتباهیم. سریال محبوب “ارتش سری” که از محبوبترین برنامههای تلویزیونی دهههای 60 و 70 شمسی بود، به اعتقاد اکثر سریالبینها یک سر و گردن از تولیدات همدوره خود بالاتر بود. نمایش حواشی جنگ جهانی دوم در بلژیک، کشور تحت اشغال متحدین و ماجراهای گروهی که در ظاهر رستوراندار هستند، اما در خفا خلبانهای بریتانیایی را فراری میدهند، میتواند برای یک سریال تلویزیونی آخر شبی بیش از حد خستهکننده باشد.
بنابراین نویسندگان این سریال نوستالژیک هم تصمیم گرفتند برای بالا بردن هیجان ماجرا و افزایش میزان سوز و گداز داستان، سرِ دو سه نفر از شخصیتهای اصلی این ارتش سری را در اوج داستان زیر آب کنند. دردناکتر از همه مرگهای ارتش سری، مرگ بانوی دوستداشتنی سریال لیزا (ایوت) کولبر بود که بینندگان را به کلی در بهت و حیرت فروبرد. در آن دوران کسی انتظار نداشت که قهرمانان داستان در اوج ماجرا از بین بروند و بیننده را به حال خود رها کنند. مرگی هم اگر قرار بود اتفاق بیفتد، با شکوه هرچه تمامتر در اپیزودهای پایانی سریال به نمایش درمیآمد. نویسندگان ارتش سری اما از این نظر بدعتگذاری کردند و خاطرهای فراموشنشدنی را از خود در ذهن مخاطبانشان به جا گذاشتند.
امیدواریم از این مطلب بهره کافی را برده باشید ، بزودی با شما همراه خواهیم بود در یک مطلب تازه تر از دنیای تلویزیون
مجله اینترنتی گلثمین آرزوی بهترینها را برای شما دارد.