شعر و ترانهنوشته های نعمت الله سیادت مقدم

شعر معشوق نامی – نعمت الله سیادت مقدم

رفتم بر دم در خانه معشوق سنگین نامـــــــــی
در زدم  آمد در گشود
و کردم سلامــــــــی
حرف دلم گفتم
چنین که همسرم شو فلانـــــــی
گفتا که برو تو هنوز
جوان و خامــــــــــی
رفتم سینه سوخته
برگشتم بعد از
چند سالـــــــــــی
رفتم باز بر در
خانه معشوق به
هانـــــــــــــــی
در زدم و گفتا کیستی
فلانــــــــــــــی؟
گفتم که تـــــــــــو ام
در گشود و گفتا
چون منی!
تو بیا من مال تــــــوام!

نعمت الله سیادت مقدم

امتیاز شما به این مطلب
خیریه سلام | موسسه حامیان سلامت کودکان
تبلیغات

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا