رنگ خدا
اگر قرار باشد که تصویر یک انسان را نقاشی کنیم در ابتدا چه میکنیم؟ طراحان میگویند: افراد مبتدی باید ابتدا الگویی کلی از چهره تهیه نموده و مثلاً با رسم یک بیضی و تقسیم آن به سه قسمت کار روی آن را شروع کرده و با اضافه کردن بخشهای بعدی نظیر چشم و گوش و … کمکم طرح خود را به الگوی اصلی شبیهتر و شبیهتر نموده و تصویر را کامل نمایند. در هر مرحلهای از این تغییرات میتوان ادعا کرد که: این تصویر در حال «نزدیک شدن» به «الگوی اصلی» است. بنابراین، در این مثال نزدیک شدن به معنای «شبیهتر شدن» است.
گاه از خود میپرسیم که چرا خلق شدهایم؟ و در پاسخ میشنویم که هدف «رسیدن به کمال» و یا «قرب الهی» است، ولی در مورد اینکه: «قرب الهی» یعنی چه؟ کمتر میشنویم. غرض نگارنده از این نوشتار بیان این مطلب است و مثال فوق با توضیحات بعدی تا حدّی گویای این امر است.
آری، انسان موجودی است که در روایات و آیات قرآن از او به «خلیفه خداوند» در روی زمین نام برده شده است و گفته شده که انسان «مظهر اسماء الهی» است. امّا منظور از این «مظهریت» چیست؟
اگر به مثال فوق توجه دیگری بفرمایید، درک این مطلب سادهتر خواهد شد. انسان موجودی است که بالقوه دارای استعدادهای فراوانی است، استعدادهایی که از بدو خلقت به همراه او بوده و او وظیفه دارد که آنها را از حالت غیر فعال و غیر ظاهر، یعنی از حالت بالقوه، خارج ساخته و فعال و نمایان نموده یا به تعبیر دیگر آنها را به «فعلیت» برساند.
او برای رسیدن به این «نقطه اوج» و «اوج کمالات» خلق گشته است؛ به او فرصت کافی داده شده، ابزارهای لازم نظیر فطرت، عقل، غرایز، فرصت، پیامبر، امام، دین و هر آنچه لازم است در اختیار او قرار داده شده و از او خواسته شده که: برای رسیدن به مقصد همه همت خود را مصروف داشته و در هر لحظه از لحظات عمر با کار کردن روی نفسِ خویش خود را بیشتر به «الگوی کمال»، یعنی «حق تعالی»، نزدیک نماید. آری، از او خواسته شده تا «خدا گونه» شود؛ از او خواسته شده تا «به رنگ خدا» در آید؛ چرا که:
مقام «خلیفه اللهی» اقتضای آن را دارد که «جانشین»، مقداری شبیه آن کسی باشد که قرار است بر مسند او تکیه زند. بنابراین، اگر قرار است انسان به مقام « خلیفه اللهی» نایل گردد باید همه تلاش خود را در این راه صرف نموده و ضمن «خودسازی» با «دفع رذایل» از خویش و «کسب فضایل» دائماً خود را بیشتر به «خداوند» شبیه سازد.
و این شباهت مانند همان تصویری است که قرار است شبیه الگوی اصلی گردد. انسان، هر قدر که بیشتر روی نفس خویش کار کند و در جهت مزیّن شدن و متصفشدن به فضایل و کمالات تلاش نماید، در واقع در جهت «خداگونه شدن» و «مظهریت اسماء الهی» گام برداشته است. شباهت به خداوند در اوصاف بدین معناست که اگر خداوند، رحیم و مهربان، است انسان نیز مهربان باشد. اگر او «ستار» و پوشاننده خطاست؛ انسان نیز اینچنین باشد. اگر او آمرزنده و شکور و عزیز و کریم و … است؛ انسان نیز با تلاش خویش زمینه شکوفایی این اوصاف در خویش را فراهم ساخته و آنها را در خود متجلّی سازد.
بدین گونه است که او به خدا شبیهتر گشته و به مقام «قرب الهی» یعنی «نزدیکی به او در اوصاف و فضایل» نایل میگردد.
انسان به دنیا آمده است تا خود را شبیه خداوند ساخته و «لایق وصال حقتعالی» نماید. او آمده است تا سایهها را کنار زده و «بیشکل» [مانند خداوند] گردد.
به این مثال دقّت فرمایید: خطکشی را در نظر بگیرید که درون آن سوراخهایی مانند مثلث، دایره، مربع و … تعبیه شده است. اگر از یک طرف به این خطکش نور تابیده شود، در طرف دیگر اشکالی مانند همان شکلهای روی خط کش نمایان میگردد، چه چیزی باعث میشود که شکلها دیده شوند؟ «سایهها». حال اگر سایهها را کنار بزنیم دیگر شکل مثلث، دایره، مربع و … دیده نخواهد شد و تنها نور است که باقی خواهد ماند. انسان نیز مادامی که گرفتار «رذایل» است، به مثابه آن است که گرفتار «سایهها» است اگر او از طریق «مبارزه با نفس» این سایهها را از خود دور سازد، بیشکل گردیده و خدا گونه میشود. به تعبیر دیگر «هویت انسان» در «بی هویتی» او در برابر خداوند متعال است. «انسان کامل» انسان بی شکل است؛ چون خداوند که الگوی اوست و قرار است [تصویر] انسان به او شبیه گردد، موجودی بی شکل است. اگر انسان دانست که او هیچ چیز جز تجلّی حضرت حق تعالی نیست، هیچ چیز جز بارقههایی از نور الهی نیست و اگر دانست که«الله نور السموات و الارض»؛ دیگر خود را ندیده و تنها خدا را میبیند. اگر سایهها کنار رفت؛ تنها «نور» یعنی «خدا» میماند و بس.
و در این حالت است که دیگر چیزی جز خدا دیده نمیشود. از این رو شاعر گفته است:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند …
انسان دلآگاه میداند که او «فقر مطلق» است و نه حتی «فقیر مطلق»، چرا که اگر خود را «فقیر» نیز ببیند باز «خود» را دیده است که گرفتار «فقر» گردیده و هنوز اندکی از سایه موجود خواهد بود.
مثال دیگر؛ شیشهای را در نظر بگیرید که کثیف گشته و انواع آلودگیها او را در بر گرفته است. تا آلودگیهای مذکور وجود دارد شیشه دیده میشود، ولی اگر شیشه را کاملاً پاک سازیم به گونهای که دیگر هیچ اثری از آلودگی بر روی آن دیده نشود؛ دیگر شیشهای دیده نمیشود و گویا دیگر شیشهای وجود ندارد!
انسان نیز در صورتی که گرفتار آلودگی و رذایل باشد؛ و در صورتی که گرفتار «خودخواهی»ها و «منیت»ها گردد خود را دیده و نمیتواند آن گونه که شایسته است خدا گونه شود. او برای آنکه خدا گونه شود باید زلال گردیده و دیده نشود. اینچنین انسانی دیگر محو در خدا گردیده و «فانی فی الله» میگردد و تازه آن وقت است که او میتواند درک نماید که قرب الهی چگونه مقامی است و چه لذّتی بر آن مترتب است و بدیهی است مادامی که او گرفتار رذایل و هوای نفس است، نمیتواند از لذّت قرب الهی آگاه گشته و متلذذ گردد و این گنج، گوهر ثمینی است که بیرنج میسّر نمیشود. این مقام، مقامی است که تا به آن نرسیده باشیم درک آن برایمان ممکن نخواهد بود و به قول معروف مصداق این جمله است که: «شنیدن کی بود مانند دیدن».
برای روشنتر شدن این قضیه نیز به مثال زیر توجه فرمایید:
کودکی را در نظر آورید که تازه میخواهد به مدرسه پا بگذارد و چیزی از خواندن و نوشتن نمیداند. او نمیداند که در مدرسه چه کمالی در انتظار اوست؛ از این رو از شما میپرسد: «برای چه باید به مدرسه بروم؟» و شما میگویید: «برای آنکه سواد خواندن و نوشتن پیدا کرده و کتاب بخوانی».
او که معنای این کلام و لذّت خواندن و نوشتن را درک نکرده مجدداً میپرسد: «خوب اگر بخوانم و بنویسم چه میشود؟ و چه فایدهای دارد؟» و شما میگویید: «اگر بتوانی بخوانی و بنویسی به کلاس بالاتر رفته و در آنجا نیز چیزهای دیگری یاد میگیری». او میگوید: «آنچه یاد میگیرم به چه درد میخورد؟» و شما برای او از دیپلم گرفتن، دانشگاه رفتن، مهندس شدن و … سخن میگویید. ولی بیتردید هر آنچه او از شما بشنود آنگونه که لازم است توجیه نگشته و به فواید و برکات تحصیل پی نمیبرد. او تا خود به مقامات بالاتر نایل نگردد، لذّت آن را درک نخواهد کرد و چه بسا حتی به همین خاطر، لذّتهای مذکور را انکار مینماید و شما چارهای ندارید جز آنکه بگذارید زمان بگذرد و گذر زمان و تلاش او کار خود را بنماید.
انسان نیز مانند همین کودک ناآگاه است که تا خود، از طریق «مبارزه با نفس» به مقامات بالاتر دست نیافته باشد؛ هرگز نمیتواند به لذّت آنها پی ببرد و از آنها متلذذ گردد.
و چنانکه کودکان از لذّت ریاست، شهرت، شهوت و … هیچ آگاهی نداشته و به بازیها و لذایذ کودکانه خود مشغولند؛ [و این بازیها و لذتهای کودکانه آنها برای ما بسیار عبث و بیهوده میآید و گاه حتی ما به تمسخر آنها پرداخته و آنها نیز به تمسخر ما مشغولند] بسیاری از ما نیز اینگونه بوده و کودکانه گرفتار لذایذ مادی و شهوانی خود بوده و از لذّت قرب الهی و کسب کمالات بی اطلاعیم. به امید آن روز که دیگر کودک نباشیم.