روانشناسی

وقتی گفت و گوهای ذهنمان، به ما خیانت می کنند

برترین ها – ترجمه از هدی بانکی: آیا تا به حال گرفتار گفتگوی درونی شده‌اید که در مغزتان دور بزند و رهای‌تان نکند؟ به نظر می‌رسد حتی زمانی که همه چیز روبراه است هم ذهن‌مان در حال کار کردن است. ما از گفتگوی درونی‌مان فقط برای حل مسائل استفاده نمی‌کنیم، بلکه بخش عمده‌ای از زمان‌مان را صرف مکالمه با خودمان می‌کنیم.

 

ما در سرمان دنیایی پُر از عبارات و کلمات و شعارها داریم که مدام در حال روی دادن هستند. بیشتر ما حتی نمی‌فهمیم که این گفتگوها را مدام انجام می‌دهیم. مایکل سینگر، نویسنده‌ی کتاب «روح مهارنشدنی»، این گپ و گفت درونی را به «هم‌ اتاقی درون ما» تعبیر می‌کند. هم اتاقی درونی ما، صدایی در پشت سرمان است که زندگی‌مان را برای ما روایت می‌کند.

 

این صدا می‌تواند تاکیدهای مثبتی چون «من قوی و توانا هستم» یا «من می‌توانم تغییر کنم» باشد، یا القاهایی چون «من به اندازه‌ی کافی خوب نیستم» یا «هیچکس به من اهمیتی نمی‌دهد» و یا «من نمی‌توانم». ما آنقدر این گفتگوها را با خود داریم که اغلب متوجه‌شان نیستیم، چون دیگر به این صداها عادت کرده‌ایم.

این افکار خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنید قدرتمندند. کلماتی که به خودمان می‌گوییم می‌توانند احتمالات شگفت‌انگیز و ظاهرا محال را شدنی و ممکن کنند و یا از منفی‌ها و ضعف‌ها انباشته‌مان کنند. شاید چندان مضر به نظر نرسد اما چیزهایی که به خودمان می‌گوییم می‌توانند باعث خودشکوفایی‌مان شوند یا خودویرانگری‌مان.

 

 

مکالمات درونی خطرناکی که مغزتان را نابود می‌کنند

مکالمات خاموشی که می‌توانند عملکرد مغز را تحت تاثیر قرار دهند

مکالمات خاموشی که با خودمان داریم می‌توانند تاثیرات اساسی روی نگرش‌مان نسبت به دنیا و خوی و خصلت‌های‌مان بگذارند. کلامی را که می‌شنویم، در لُب آهیانه‌ای و لُب گیجگاهی مغزمان پردازش می‌شود. این فرایند پیچیده‌ای است اما مغز ما نه تنها مشخص می‌کند چه صداهایی ساخته شده‌اند بلکه تعیین می‌کند ترکیب این صداها با همدیگر چه معنایی می‌دهند. وقتی صدای درونی ما شروع به گفتگو با ما می‌کند، بسیاری از همین نواحی در مغزمان، که برای شنیدن کلام هستند، فعال می‌شوند.

کلمات ما چیزی بیشتر از صرفا صداهایی بیخود و بی‌معنی هستند. قدرت فکر و ایده‌های ما که از طریق زبان‌مان منتقل می‌شود، توسط واکنش‌های روانی که ما نسبت به کلمات داریم، تقویت می‌شوند، چه این فکرها و ایده‌ها را با صدای بلند بگوییم و چه از زبان هم اتاقی‌ درون‌مان بشنویم. کلمات منفی باعث افزایش کورتیزول یا همان هورمون استرس می‌شوند که می‌تواند تاثیرات بسیار مخربی بر بدن و شیوه‌ی واکنش ما نسبت به شرایط سخت زندگی بگذارد.

 
هر چیزی را که بیشتر بشنوید، بیشتر باورش خواهید کرد

با وجود اینکه صدای درون ما چیزهایی را به ما می‌گوید که در فکر و ذهن ماست، اما مغزما جوری به آنها واکنش نشان می‌دهد که گویی آنها را با صدای بلند شنیده‌ است. ناحیه‌ی بروکای مغز که لُب جلویی واقع شده و مسئول پردازش کلام است، در هر دو حالت، یعنی چه در حالت گفتگوی درونی و چه در حالت شنیدن از بیرون، فعال می‌شود.

شنیدن چیزهایی که در ذهن‌تان می‌گویید، همان تاثیر را روی مغز دارد که چیزی را با صدای بلند بگویید، هر چه بیشتر تکرارش کنید، به عنوان یک واقعیت، بارپذیرتر خواهد شد. درست به همین دلیل است که اگر وقتی نگران هستید، مدام به خود بگویید حال‌تان خوب است، می‌توانید احساس بهتری پیدا کنید. مغز شما می‌شنود که چه می‌گویید و سپس یک واکنش فیزیولوژیکی و هورمونی نسبت به چیزی که گفتید نشان خواهید داد.

چه گفتگوهای درونی می‌توانند نابودمان کنند؟

حرف‌های بسیار خوب زیادی وجود دارد که می‌توانیم با خودمان بزنیم، اما همه‌ی ما در حلقه‌ی تکرارشونده‌ی دیالوگ‌های منفی درونی گرفتار می‌شویم که اغلب ناخودآگاه هستند و حتی باور نمی‌کنیم که منفی‌اند اما اگر بتوانیم آنها را پیدا و شناسایی کنیم، خواهیم توانست اصلاح‌شان کنیم. بسیاری از این مکالمات، زاییده‌ی تصورات اشتباه ما از روابط انسانی، احساسات و اصولی هستند که طبق عادات و القاهای نادرست، در وجودمان ریشه‌دار شده‌اند.

۱. «بسیار خب»

اینکه بگوییم «بسیار خب» ایرادی ندارد اما به شرط اینکه واقعا با آن موافق باشیم. مشکل اینجاست که ما حتی وقتی چیزی درست یا خوب نیست هم به خودمان می‌گوییم خوب است، بسیار خب. وقتی چیزی درست نیست و به خودمان می‌گوییم درست است، می‌تواند احساس ناراحتی را پایدارتر کند. چند بار برای‌مان پیش آمده که کسی نظر ما را درمورد چیزی بپرسد و ما صرفا برای خوشآمد آن فرد گفته‌ایم : خوب است؟ شاید اصلا این احساس را نداشته‌ایم اما انتخاب کرده‌ایم که چیزی نگوییم. موقعیت‌هایی هست که باید «نه» بگوییم اما اینکار را نمی‌کنیم، یا بسیاری از شرایط مشابه دیگر.

وقتی به خودتان می‌گویید، بسیار خب، این خوب است، مغزتان دیگر به دنبال جایگزین‌ها و راههای دیگر نمی‌گردد. به جای اینکه خودی نشان دهید یا از حق‌تان دفاع کنید، قبول می‌کنید که فداکاری کنید یا خودتان را نادیده بگیرید. اما در ذهن‌تان به دنبال دلیل می‌گردید که چرا باید نادرستی را درست تلقی کنید یا از چیزی که حق شماست بگذرید. اگر فکر می‌کنید چیزی مناسب نیست، موافقت نکنید. اگر بتوانید مقاومت کنید و در دام ِ «بسیار خب، خوب است، …» گرفتار نشوید، خواهید توانست راه حل بهتری پیدا کنید. حداقل می‌توانید با خودتان روراست باشید.

۲. «کاری ندارد، خیلی راحت است»

اینکه کاری را خیلی سخت و نشدنی تلقی کنیم می‌تواند هراس‌انگیز و ضدانگیزه باشد، اما این امکان هم وجود دارد که با ادعاهای نادرست، کاری را بیش از اندازه دست کم بگیریم و پیش پاافتاده تلقی کنیم. وقتی فکر می‌کنیم کاری بسیار ساده است، یعنی به خود می‌گوییم که بایسته‌ها و مهارت‌های لازم و دانش ضروری برای برآمدن از پس ِ آن کار را داریم. اما اگر واقعا این توانایی‌ها را نداشته باشیم، برچسب ِ «ساده» زدن به آن کار چه عواقبی خواهد داشت؟ وقتی ما فکر می‌کنیم چیزی راحت است، مغزمان دستور ِ جستجوی راههای دیگر را صادر نخواهد کرد و دیگر متوجه جزئیات ریزی که می‌توانند تعیین کننده‌ی موفقیت یا شکست باشند نخواهیم شد.

 

نتیجه اینکه همه چیز را برای خودمان سخت‌تر خواهیم کرد چون قادر نیستیم راههای دیگری برای غلبه بر مسئله پیدا کنیم. حتی گاهی ساده انگاشتن کاری که چندان هم ساده نیست باعث می‌شود افراد دیگر هم تاثیر منفی بگیرند. فرض کنید کسی از شما کمکی می‌خواهد و شما جواب می‌دهید: این که کاری ندارد، خیلی ساده است! حتی اگر هم فکر می‌کنید واقعا ساده است، نباید جوری جواب بدهید که فرد مقابل فکر کند بابت عدم توانایی‌اش برای انجام یک کار به قول ِ شما ساده، چقدر ضعیف و ناتوان است.

وقتی کاری را بسیار ساده می‌انگارید اما عملا توان انجامش را ندارید، ناخودآگاه در ذهن‌تان جستجوی خواهید کرد که چرا نتوانستید از پس یک کار ساده بربیایید و مکالمات منفی در درون‌تان ادامه پیدا خواهد کرد.

من زمانی به کلاس یوگا می‌رفتم، در یکی از جلسات، مربی حرکتی پیچیده را به ما آموزش می‌داد. او نه تنها سعی می‌کرد آن حرکت را بسیار ساده جلوه دهد بلکه در کلام هم به ما می‌گفت که به راحتی می‌توانیم این حرکت را یاد بگیریم و کاری ندارد! او سالها بود که یوگا تمرین می‌کرد و برای همین فراموش کرده بود که خودش چقدر تمرین و تلاش کرده تا آن حرکت پیچیده را یاد بگیرد. تکرار مدام این جمله که «بسیار راحت است»، باعث شده بود همه‌ی ما به این دلیل که نتواستیم آن حرکت «ساده» را درست انجام بدهیم احساس ضعف و دست و پاچلفتی بودن بکنیم!

۳. «همیشه همینطور بوده»


سنت بسیار عالی است، اما اگر کارآمد نباشد چطور؟ وقتی بابت رفتارهای‌مان به سوابق و پیشینه‌مان تکیه می‌کنیم، دیگر نمی‌توانیم به مسائل پیرامون خود از چشم‌اندازی تازه نگاه کنیم. اگر به گذشته بچسبیم، نخواهیم توانست چیزهای جدیدی یاد بگیریم.

 

اگر انسان به همان فرم اولیه‌ی تلفن قانع می‌ماند امروز تلفن‌های هوشمند نداشتیم، حتی تصورش را هم نمی‌کردیم روزی تلفنی داشته باشیم که هم دوربینی باکیفیت باشد و هم کامپیوتر کوچکی که همه کار برای‌مان انجام دهد. تغییر نکردن صرف اینکه عادتی که داریم خیلی هم خوب است و نیازهای ما را برآورده می‌کند، به ذهن و مغزمان این پیام را می‌دهد که نیازی به تغییر نیست و لازم نیست به دنبال چیز جدیدی بگردد. این مکالمه‌ی منفی درونی، ما را از جستجوی جهانی جدیدتر وامی‌دارد.

۴. «نمی‌دانم»


این بزرگ‌ترین خیانتی است که می‌توانیم در حق خودمان بکنیم. وقتی به خود می‌گوییم نمی‌دانم، یعنی دست‌ها را بالا گرفته و تسلیم می‌شویم و می‌پذیریم که شکست خورده‌ایم. در نتیجه ذهن‌مان دستور ِ گشتن به دنبال جواب و راه‌حل را صادر نمی‌کند. کسی که مدام از شرایطش شاکی است اما هرگز دست به کاری نمی‌زند، در شرایط ضعف ذهنی قرار دارد. معلم‌ها و مربیان باید با غول ِ «نمی‌دانم» در کلاس‌های درس خود مبارزه کنند.

 

بچه‌هایی که ادعا می‌کنند نمی‌دانند کاری را چطور انجام بدهند، یعنی از تلاش کردن انصراف می‌دهند. استفاده از «نمی‌دانم» راه هر گونه پیگیری و تلاش و موشکافی را بر مغز می‌بندد و فرصت‌های کامیابی و پیشرفت از دست خواهند رفت.

اگر خودتان بدانید که چیزی را نمی‌دانید ولی باید به دنبالش بروید، قدرت جستجو برای جواب را پیدا خواهید کرد. اما اگر دیالوگ درونی‌تان در همین «نمی‌دانم» باقی بماند، نهایت کاری که خواهید کرد این است که از دیگران کمک بخواهید، نه اینکه خودتان سعی کنید از موضوع سردربیاورید. بنابراین رشد نخواهید کرد چون همیشه منتظر کمک دیگران هستید.

 

 

مکالمات درونی خطرناکی که مغزتان را نابود می‌کنند

۵. «نمی‌دانم فقط حس خوبی به آن ندارم»


این عبارت هم عملکردی مشابه «خیلی راحت است» دارد، زیرا مانع جستجوی راه حل می‌شود. تفاوت اصلی این دو در این است که این بار، احساس بدبختی و ضعف هم دارید! اگر به چیزی حس خوبی ندارید حتما دلیلی دارد، اما وقتی فقط می‌گویید حس خوبی ندارم و نمی‌دانم چرا، خودتان را از جستجوی علت آن بازمی‌دارید. تصور کنید به سختی دنبال کار هستید و ناگهان پیشنهادی به شما می‌شود و شما آن را رد می‌کنید چون «حس خوبی به آن ندارید».

 

در این شرایط لازم است کشف کنید چه چیزی این میان باعث حس بد شماست. آیا ار فعالیت‌های سازمان خوش‌تان نمی‌آید؟ آیا از نوع مصاحبه‌ی آنها راضی نیستید؟ پیشنها حقوقی‌اش بسیار پایین است؟ کشف علت حس بدی که دارید به شما کمک می‌کند جستجوی کاری دقیق‌تری داشته باشید و وقت‌تان را با رفتن به مصاحبه‌های که با استانداردهای شما جور نیستند تلف نکید.

۶. «غیرممکن است»

«غیرممکن» تعریف قطعی ندارد؛ فرقی نمی‌کند نیاز به شانس داشته باشید یا لازم باشد تلاش‌های فراوانی بکنید، قلمرو ِ«ممکن» بسیار گسترده است. وقتی شما می‌گویید چیزی غیرممکن است، اجازه می‌دهید الگوی افکار منفی، بر نگرش شما تسلط پیدا کنند. مغز شما تنها به دنبال چیزهایی است که برای شما ساده‌تر هستند و اگر بشنود که می‌گویید: «غیرممکن است»، سعی می‌کند آن را تائید کند. مغز ما گرایش به تائید دارد که باعث می‌شود وادارتان کند برای چیزی که گفته‌اید شواهدی پیدا کنید!

اگر قبل از انجام کاری، فکر کنید غیرممکن است، خودتان را از جستجوی راههای جدید برای ممکن کردن آن باز خواهید داشت. به جای اینکه به خودتان بگویید دارید کار ِ غیرممکنی انجام می‌دهید، سعی کنید لیستی از جنبه‌های ممکن و شدنی ِ آن کار را تهیه کنید. چالش‌هایی را که می‌توانند مانع رسیدن شما به هدف‌تان شوند شناسایی کنید. شما می‌توانید موانع را رد کنید اما اگر باور کنید که «غیرممکن» است، غیرممکن خواهد شد!

زمان آن رسیده که دیالوگ درونی‌تان را متوقف کرده و تغییرش دهید

برای بسیاری از ما، دیالوگ درونی بدون آنکه بدانیم روی می‌دهد. عبارت‌هایی که در مکالمات درونی‌مان استفاده می‌کنیم، به نظرمان بسیار ساده و پیش پاافتاده هستند چون به آنها «عادت» کرده‌ایم. اما باید این گفتگوها را خاموش کنیم و این الگوهای خودتخریب‌گر را از کار بیندازیم.

هر وقت مچ خودتان را هنگام این نجواهای درونی گرفتید، دکمه‌ی توقف را بزنید و سعی کنید راه حل بهتر و جایگزینی مناسب پیدا کنید. اگر نسبت به عبارت ِ «نمی‌دانم» احساس گناه کنید، سعی خواهید کرد چیزی شبیه این بگویید: نمی‌دانم اما کشفش خواهم کرد! با تبدیل کردن عبارت‌های منفی به عبارت‌های مثبت، به مغزتان اجازه می‌دهید از تمام پتانسیل خود برای حل مسائل‌تان استفاده کند.

مجله اینترنتی گلثمین آرزوی بهترینها را برای شما دارد.

لینک منبع

امتیاز شما به این مطلب
پرده آماده دارکوب

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا