شعر و ترانهنوشته های فرزاد صفانژاد

شعر بیا و مرا عارفانه بخوان – فـرزاد صفانژاد

تو در باورم عشقِ آخر شدی
همان لیلیِ پاکِ در قصه ها
نشستی به تفسیرِ آغوشِ من
رَکب خورده بابوسه ات غُصّه ها
.
دوچشمِ پُراز پاکی و حسرتم
تو را عاشقانه رَصَد می کند
کِشِش های پی در پی و جَذبه ات
درونِ دلم جَزر و مَد می کند
.
طلوع کن به بیتابی ام نَم نَمَک
به سرمایِ سختِ تنِ من بِتاب
و عریان تر از شهوتی ناگزیر
به رویِ نفس های تشنه بخواب
.
بیا سَر بِکِش مردِ تن خسته را
که لبریزِ از حرف و اندیشه است
شکسته به دستِ غرورت مدام
که سنگ اولین قاتلِ شیشه است
.
تمامِ من آبستنِ فکرِ تو
که زاییده ام در دلِ تختخواب
در آغوشِ وحشیِ تو حل شدم
پس از سال ها دوری و اضطراب
.
چه بد وسوسه ریخته در تَنت
که تب میکنم لحظه ی دیدنت
از این حالتم غرقِ لذت شدی
چه حسِ غریبیست بوسیدنت
.
شدم مومنِ چشمِ تو درخَفا
که میخوانم آیاتِ تازه از آن
و نازل شده سوره ی مریم ات
بیا و مرا عارفانه بخوان
.
شب از پنجره هِی سَرَک می کِشد
و من گم شدم در خیالاتِ خود
به دنبال تو میروم گیج و مَنگ
سراغِ تمامِ محالاتِ خود

فـرزاد صفانژاد

امتیاز شما به این مطلب
خیریه کودکان سلام
تبلیغات

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا